استاد جواب داد:بله حتماً. در غیر این صورت نمی توانستم یک استاد باشم.
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید . وشاگرد بلافاصله جواب داد:
قربان شما63سال دارید و با یک خانم35ساله ازدواج کرده اید که البته قانونی است ولی منطقی نیست.
نظرات شما عزیزان:
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
سلام پستهای قشنگی گذاشتی مرسی
مرسی که به وبم سر زدی مثل همیشه
آپم دوباره
منتظرم
هیچگاه با احساسات کسی بازی نکنید.
ممکن است بازی را ببرید اما این خطر وجود دارد که تا آخر عمرتان او را از دست بدهید.
(ویلیام شکسپیر)
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:داستان دانشجوی منطقی, ] [ 7:23 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[